نویسنده: ژوزت رِی دبوؤ (1)
ترجمه‌ی زهرا جعفری

 

1. رابطه‌ی قیاسی در معناشناسی

رابطه‌ی قیاسی یا قیاس (2) آن گونه که در فرهنگ‌های قیاسی دیده می‌شود مفهومی بسیار مبهم و ناواضح است که هیچ تشابهی با قیاس در مفهوم زبان شناختی ندارد. به نظر می‌رسد فرهنگ قیاسی زبانه فرانسه (3) که اولین فرهنگ در نوع خود است، تاریخ پیدایش این کلمه را تعیین می‌کند؛ عبارت «فرهنگ قیاسی (4)» در گنجینه‌ی زبان فرانسه (5) (Imbs, 1971) چنین تعریف می‌شود: «فرهنگی که در آن واژه‌ها بر مبنای روابط معنایی آنها طبقه‌بندی می‌شوند». به بیان دیگر، در این فرهنگ شیوه‌ی طبقه‌بندی واژه‌ها الفبایی نیست و واژه‌ها بر مبنای معنایشان سازمان‌دهی می‌شوند. بدین ترتیب، قیاس رابطه‌ای از نوع شباهت است و در اینجا واژه‌ی «قیاس» در مفهوم معمول و متعارف خود به کار رفته است. به عبارت دیگر، قیاس رابطه‌ای است که دو یا چند واژه را که با یکدیگر اشتراک معنایی دارند در یک جا گرد می‌آورد، به نحوی که یکی از آنها دیگری را به ذهن متبادر می‌کند. در واژگان یک زبان که اغلب واژه‌ها با یکدیگر خویشاوندی معنایی دارند، رابطه‌ی قیاسی، رابطه‌ای مستقیم است که حولِ واژه‌ای شکل می‌گیرد (و نه تمایل آزادانه‌ی واژه به واژه‌ای دیگر)، و این اشتراک معنایی دلبخواهی نیست: مثلاً واژه‌ی main «دست» با واژه‌های pianoter «ناشینانه پیانو زدن» و gifle «سیلی، کشیده» رابطه‌ی قیاسی دارد، ولی بین pianoter و gifle چنین رابطه‌ای برقرار نیست.

1-1 روابط محور جانشینی

قیاس عمدتاً به روابط معناییِ متمایزی مربوط است که مورد توجه زبان‌شناسان و منطق‌دانان قرار گرفته است؛ یعنی روابطی از نوع هم معنایی (مترادف‌ها)، نزدیکی معنایی (شبه مترادف‌ها)، تضاد معنایی (متضادها)، چند معنایی (6) و شمول معنایی (7) (میان واژه‌های هم شمولِ یک واژه مثلاً واژه‌های «بازو» و «پا» در برابر «اندام»). در مورد اخیر، اقلام واژگانی با یکدیگر رابطه‌ی معنایی مستقیم ندارند. تمام این روابط معنایی بر روی محور جانشینی در مقوله‌ی دستوری واحدی نمود می‌یابند. رابطه‌ی شبه‌ترادف اغلب نمایانگر رابطه‌ای از نوع چند معنایی ↔ شمول معنایی است که از دقیق‌ترین و ظریف‌ترین روابط معنایی است؛ مثل رابطه‌ی بین واژه‌های calomnie «تهمت» و mensonge «دروغ» و نیز رابطه‌ی بین واژه‌های proférer «با صدای بلند تلفظ کردن» و prononcer «تلفظ کردن». رابطه‌ی تضاد معنایی را می‌توان یک رابطه‌ای قیاسی در نظر گرفت، زیرا واژه‌های متضاد بر روی محور معناییِ واحدی قرار دارند (قبل و بعد؛ گرم و سرد) و این موضوع وقتی روشن‌تر می‌شود که رابطه‌ی تضاد، نمود ساختواژی (patient «صبور» و impatient «ناصبور») یا نمود نحوی (pratique «راحت» و pas pratique «غیرراحت») داشته باشد. در مورد اخیر، واژه‌ی pas pratique که بسامد کاربردش بسیار بیشتر از incommode «ناجور، ناراحت» است، متضاد حقیقی pratique است.

2-1 روابط جانشینی غیر مستقیم: مضمون سخن

روابط قیاسی متعدد دیگری وجود دارند که هیچ‌گاه دقیقاً و با توجه به جزئیات، فهرست‌بندی نشده‌اند؛ به جز رابطه‌ی کل به جزء (8) که بیشتر رابطه‌ای مفهومی است، مثل رابطه‌ی بین (خانه و در، کتاب و مقدمه، رانندگی کردن و کلاج گرفتن) یا رابطه‌ای که بین واژه‌های هم بسته‌ای نظیر (دایی و خواهرزاده، استثمارگر و استثمار شده) وجود دارد و گاهی به آنها واژه‌های متضاد نیز گفته می‌شود. بعضی از آنها نسبت به مقوله‌ی دستوری حساس نیستند و می‌توان آنها را در حوزه‌ی معنایی (9)، یعنی ساختِ واژگانی فرازبانی یک واژه بازیافت؛ در حالی که واژه‌های متضاد، عموماً خارج از این حوزه قرار می‌گیرند. این روابط، یعنی خویشاوندی‌های واژگانی، به ویژه در ساختواژه‌ی قاموسی (10) (fleur/fleuriste «گل / گل‌کار»؛ sage/sagesse/sagement «عاقل/عاقلی/ عاقلانه») که همان خانواده‌های واژگانی (11) هستند و توصیف آنها اغلب با بررسی وندها صورت می‌پذیرد، مشاهده می‌شود. به همین طریق، پسوند esse - دراژه‌ی sagesse از نظر معناشناختی در واژه force بازنمایانده می‌شود و پسوند ment - در واژه‌ی sagement در واژه‌ی vite ، و ... به نظر می‌رسد که ساختواژه‌ی هر زبان در بردارنده‌ی الگویی طیف مانند و غنی از انواع واژه‌های قیاسی تا شبه‌مترادف‌ها است؛ نظیر gras/grassouillet «چاق / تپل» و نیز جفت‌های ترکیبی عالمانه‌ای نظیر omnipotent/tout-puissant «قدرقدرت / دارای قدرت مطلق» و cosmonaute/astronaute «هر دو به معنی فضانورد».
روابط قیاسی را می‌توان در بافت کلام بازیافت. کلام منسجمی که مضمونی کلی دارد، دارای واژه‌هایی است که با یکدیگر رابطه‌ی قیاسی دارند که از آن به «ایزوتوپی معنایی (12)» تعبیر می‌شود (Greimas, 1966). دراینجا می‌توان واژه‌هایی نظیر chute «سقوط» و tomber «افتادن»؛ chef «رئیس» و obéissance «اطاعت، فرمانبرداری»؛ urgence «فوریت» و rapidement «سریع»؛ braire «عَر عَر کردن» و âne «خر»؛ nid «آشیانه» و oiseau «پرنده» را یافت که کنار هم آمده‌اند. تمام روابطی که در بخش 1-1 بررسی شد، در اینجا وجود دارد. در متنی واحد، اغلب تقابل نزدیک واژه‌های متضاد یا تعدادی واژه‌های هم معنا و ... مشاهده می‌شود. در واقع، مضمون سخن یا محتوای کلام، مشخص کننده‌ی حوزه‌ی معنایی و واژه‌ی هسته‌ای قیاس است.

3-1 روابط هم‌نشینی: هم‌آیی‌ها (13)

اگر به هم‌آیی‌های کلامی توجه کنیم - از باهم‌آیی‌های متداول (نظیر un juge intègre «قاضی عادل»)، تا اصطلاحات (نظیر il tombe des cordes «مثل دم اسب باران می‌بارد (کنایه از باران شدید)»)، یا زیر مدخل‌هایی که تحت فرایند واژه‌گردانی (14) قرار گرفته‌اند (نظیر mineur de fond «کارگر معدن») و واژه‌های مرکّب آشنا و شناخته شده (نظیر chou-fleur «گل کلم» و essuie-main «حوله‌ی دست») مشاهده می‌کنیم که رابطه‌ی قیاس بر روی محور هم‌نشینی بین یک واحد ساده و یک واحد مرکّب شکل می‌گیرد. juge ترکیب juge intègre را به ذهن متبادر می‌کند و essuyer «پاک کردن، خشک کردن» ترکیب essuie-mains را. بعضی از واحدهای مرکّب مثل bonnet d' âne «کلاه بوقی ترکیباتی ناجور و ناهمگن هستند و فقط هم‌جواری و کنار هم قرار گرفتن آنها باعث حفظ ترکیب شده است (بین حوزه‌های معنایی bonnet «کلاه بی‌لبه و âne «خر» هیچ نوع ارتباط معنایی‌ای وجود ندارد). میان واژه‌های ساده، رابطه‌ی قیاسی مبتنی بر تداعی وجود دارد (میان juge و intégre؛ bonnet و âne). وجود رابطه‌ی شمول معنایی، رابطه‌ی قیاسی بین یک واژه‌ی مرکب و واژه‌ی ساده‌ای را که در ترکیب آن به کار رفته است تقویت می‌کند. («لوبیا سبز» زیر شمول «لوبیا» است، و «کارگر معدن» زیر شمول «کارگر»). گاهی این باهم‌آیی‌ها معرّف واژه‌های هم معنا هستند (مثل du râpé/ fromage râpé «هر دو به معنی پنیر رنده شده» و marine / bleu marine «هر دو به معنی آبیِ سیر» در معنی صفتی). وقتی که واحدهای چند کلمه‌ای را در ارتباط با واژه‌ی هسته‌ای آن واحد ببینیم، روابط جانشینی ممکن است به روابط هم‌نشینی تبدیل شوند.

2. کارکرد واژه‌شناختی (15) قیاس

1-2 فرهنگ فرانسه به فرانسه

مفهوم قیاس که از دیدگاه واژه‌شناسی به روشنی شرح و توصیف شد، زاییده‌ی فعالیت واژگان نگاری‌ای است که برای رفع نیازی واقعی، یعنی ضرورت واژه‌شناختی در گسترده‌ترین شکل آن، آغاز شده است. پرودانس بُواسی‌یِر، نویسنده‌ی فرهنگ قیاسی زبان فرانسه، رابطه‌ی قیاسی را به عنوان ابزاری برای یافتن واژه‌ای ناشناخته به کار برد. این روش بر پایه‌ی سه انگاره استوار بود که در آن دوران بسیار مورد توجه قرار گرفت: فرهنگ یک‌زبانه (از نظر شیوه‌ی بیان و مضمون) باید همانند فرهنگ دوزبانه باشد، چرا که هر یک از ما فقط بخش کوچکی از واژگان زبان خود را می‌شناسیم. فرهنگی که از اندیشه به سمت یافتن واژه حرکت می‌کند، نمی‌تواند اندیشه را جز با واژه‌ها بیان کند (واژه فقط بیان کلامی آن است) و بیان یک اندیشه، همیشه با استفاده از چندین «واژه‌ی شاخص» میسّر است (بُواسی‌یِر). واژه‌های ناآشنا می‌توانند با واژه‌های آشنا رابطه‌ی قیاسی داشته باشند.

2-2 قیاس در کلان ساختار دوگانه

فرهنگ بُواسی یِر دارای کلان ساختاری دو‌گانه به ترتیب زیر است: الف (الف 1، ب1، پ1، و غیره) و ب (الف2، ب2، پ2، و غیره) که با نمایه‌ای عمومی نشان داده می‌شوند و در تمام صفحات قابل مشاهده است. تمام روابط قیاسی به جز متضادها، که در مورد آنها بحث شد، در اینجا یافت می‌شود. افزون بر آن، اسامی خاص در هر دو کلان ساختار مشاهده می‌شوند (مثلاً واژه‌ی هسته‌ای (16) Chine). واژه‌های هسته‌ای می‌توانند در تمام مقولات دستوریِ معتبر ظاهر شوند، مثلاً supposer «گمان کردن» (فعل)، sur «رویِ» (قید)، sureau «(گیاه) اقطی» (اسم) و sur «مطمئن» (صفت).
این فرهنگ با گنجواژه‌ی کلمات و عبارات انگلیسی پیترمارک راجت (Roget, 1852) متفاوت‌های قابل توجه است، در حالی که هر دوی آنها رویکرد واژه‌شناختی مشترکی دارند. راجت، به پیروی از تاریخ طبیعی، نوعی طبقه‌بندی مفهومی را (با عناوین اسمی) مطرح می‌کند. در فرهنگ وی اسامی انگلیسی به شش طبقه تقسیم شده‌اند هر طبقه به فصل‌ها و هر فصل به بخش‌هایی (که در واقع همان هسته‌ها هستند) تقسیم می‌شود. تعداد کل آنها 987 اسم است که مقوله‌های دستوری آنها نیز مشخص و تفکیک شده است. این مقولات در نمایه‌ی الفبایی بزرگی که صورت‌های قیاسی را به دست می‌دهد، فهرست شده‌اند؛ این نمایه محل حضور آنها را در فرهنگ نشان می‌دهد. هدف همچنان دسترسی به یک واژه‌ی ناشناخته است (درست مانند مدخل‌های یک دایرة‌المعارف) و نه (به خود) زبان. نویسنده‌ی این اثر ادعا نمی‌کندکه فرهنگی عمومی تألیف کرده است؛ زیرا هیچ شرح و توصیفی از لغات به دست نمی‌دهد. در مقابل، بواسی‌یِر معتقد بود که فرهنگِ او یک فرهنگ عمومی زبان است که بسیار مقبول‌تر و مطلوب‌تر از فرهنگ‌های زبان متداول است، زیرا این فرهنگ از دو جهت قابل استفاده است: یکی اینکه روابط معنایی را همواره با تعاریف شرح و توصیف کرده و دیگر اینکه ریشه‌شناسی واژه‌ها را ذکر کرده است. چکیده (ای از قواعد) دستور زبان که در پایان کتاب آمده است فرهنگ را برای رسیدن به این هدف یاری می‌دهد. با این حال، اطلاعات معنایی در این فرهنگ قربانیِ اطلاعات واژگانی می‌شود؛ به چند دلیل: تعاریف ناکافی، تشتت معانی و مفاهیمی که دوبار توزیع شده‌اند (تغییر شکل چندمعنایی به هم‌نامی، جداییِ اصطلاحات، مشتقات و واژه‌های مرکّب از پایه‌ی خود). این شیوه به هیچ‌وجه با ساختار ساختواژی - معناییِ (17) فرهنگ‌هایی که در آنها واحد توصیف زبانی نشانه است و نه معنا، مشابهتی ندارد.

3. قیاس در خردساختار فرهنگ

1-3 اطلاعات قیاسیِ ضمنی: تعاریف و مثال‌ها

از آنجا که روابط قیاسی ماهیتاً روابطی معنایی و واژگانی هستند، فرهنگ‌های زبان به هر شکل و صورتی که باشند، حتی موجزترین آنها، برای هر مدخل واژگانی تعدادی روابط قیاسیِ معناشناختی و واژگانی را به صورت ضمنی و الزامی ذکر می‌کنند. خود تعریف معمولاً چندمعنا است و ابزاری برای طبقه‌بندی به شمار می‌رود. (مثلاً در تعریف واژه toison «پشم گوسفند» چنین آمده است: «سطح کرک مانند بدن گوسفند»)، و دیگر روابط قیاسی پایه را نیز نشان می‌دهد: toison و lainex «پشمی»؛ toison و mouton «گوسفند».
اگر واژه‌ای چندمعنا نباشد، معمولاً برای آن یک متضاد ذکر می‌شود (مثلاً برای lenteur «کندی» چنین آمده: «فقدان سرعت») یا گاهی یک واژه‌ی هم‌معنای توصیف کننده ذکر می‌شود (مثلاً در مورد واژه‌ی godasse «کفش (عامیانه)»، هم‌معنای آن آمده: chaussure «کفش»). بعضی از تعاریف با ذکر مجموعه‌ای از ویژگی‌های مرتبط، بخش عمده‌ای از حوزه‌ی معنایی واژه را روشن می‌کنند؛ مثلاً در تعریف serre «گلخانه» چنین آمده است: «سازه‌ای شیشه‌ای که گیاهان را در فصل زمستان برای محافظت در آن قرار می‌دهند، یا گیاهان حساس و غیر بومی را در آن پرورش می‌دهند» (Rey-Debove, 1982). فرهنگ‌هایی که تعاریف آنها بیشتر دایرة‌المعارفی است تا زبانی، بخش عظیمی از روابط قیاسی را نشان می‌دهند. تعریف واژه‌ی alcohol در فرهنگ وبستر (1961) نمونه‌ای عالی از این دست است.
در بعضی فرهنگ‌ها حتی تعریف واژه به واسطه‌ی ارجاع به واژه‌های دیگر، دچار وقفه و گسستگی می‌شود.
مثال‌ها در فرهنگ از هر نوعی که باشند، قیاس‌های محور هم‌نشینی و نیز بافت‌های مناسب برای ظهور واژه‌های متعدد خویشاوند را نشان می‌دهد (و این همان مثال «مطلوب» است که در ارتباط با محتوا و بافت است). یک مثال مدوّن در فرهنگ، قیاس‌های روی محور هم‌نشینی را به صورت زیرمدخل ذکر می‌کند. مثال‌های نقل قولی یا شاهدها که طولانی‌ترند، جنبه‌ی نقشی و کارکردی کمتری دارند و روابط جانشینی غیرمستقیم را نشان می‌دهند که در بخش 1-2. بحث و بررسی شد (مثلاً در فرهنگ بزرگ زبان فرانسه روبر، (Robert-Rey, 1985) برای واژه‌ی epidemie «همه‌گیر» شاهدی از کتاب طاعون آلبرکامو ذکر شده است). ضمن اینکه شاهد ممکن است از متنی دایرة‌المعارفی اقتباس شده باشد که مفهوم مورد نظر را بسیار دقیق‌تر و جزئی‌تر شرح می‌دهد. رابطه‌ی قیاسی‌ای که مدخل واژگانی و واژه‌های همنوع آن را یک جا گرد می‌آورد، در مثال متجلی می‌شود (مثلاً شاهد واژه‌ی «پرنده» می‌تواند به انواع مختلف پرنده اشاره داشته باشد). تمام این اطلاعاتِ ضمنی در فرهنگ‌های عمومی هر زبانی درج می‌شود. در عین حال، گاهی، اطلاعات بسیار محدود و کم هستند و همواره اتفاقی و بسته به تصادف.

3-2 اطلاعات صریح و روشن به وسیله‌ی ارجاع

3-2-1 اطلاعات جزئی و قیاسی در معنای دقیق کلمه

فرهنگی که طرح خردساختارِ آن غنی باشد یا جنبه‌ی آموزشی داشته باشد، واژه‌های مترادف، متضاد، مشتق، مرکّب و هم‌آیی‌های یک مدخلِ واژگانی را به صورت ارجاع در خردساختار خود ذکر می‌کند. این روندی صریح، روشن و آموزشی است که از نامنسجم بودن و جدا افتادن یک مدخل واژگانی در فرهنگ جلوگیری می‌کند. این اطلاعات تکمیلی جنبه‌ی نقشی و کارکردی دارند؛ واژه‌های مترادف، واژه‌های شبه مترادف یا با معانی نزدیک و واژه‌های متضاد، کاربرد مدخل واژگانی را در ارتباط با تعاریف آن مشخص و محدود می‌کنند (معناشناسیِ واژه). مدخل واژگانی، به مدد واژه‌های مشتق و مرکب خود، در درون خانواده‌ای واژگانی قرار می‌گیرد (رویکرد ساختواژی - معنایی). ضمن اینکه این اطلاعات جنبه‌ی واژگانی دارند، زیرا مراجعه به مدخل واژگانی، در واقع، تغییر جهتی الزامی است برای یافتن واژه‌ها. ولی فرهنگ‌ها در این موارد محدود عمل می‌کنند و حتی گاه در مورد واژه متضاد اصلاً چیزی نمی‌گویند (مثل وبستر: 1961 و واریگ: 1966). سؤال اصلی‌ای که در اینجا مطرح می‌شود این است که اگر نویسندگان فرهنگ‌ها ا ظهار می‌دارند که واژه‌های مترادف، متضاد، مشتق و مرکب در فرهنگ‌هایشان جای خاص خود را دارند، چرا توجه به روابط قیاسی را گسترده‌تر نمی‌کنند؟ دلیل آن این است که چنین کاری ممکن است نوعی تجاوز به حریم فرهنگ‌های تخصصی تلقی شود (فرهنگ واژه‌های مترادف و فرهنگ واژه‌های متضاد) بدون آنکه حوزه‌ی فرهنگ‌های قیاسی را تحت پوشش قرار دهند.
سؤال دیگر این است که چرا فرهنگ‌های قیاسی تخصصی، واژه‌های مترادف را نیز در خود گنجانده‌اند (نبود واژه‌های متضاد به حوزه‌ی معنایی مربوط می‌شود)، در حالی که فرهنگ‌های مترادفات از قبل وجود داشته‌اند؟ تألیفاتی که اکنون در بازار فرانسه به فروش می‌رسند، طرح‌هایی بی‌نهایت آشفته و مبهم دارند، ضمن اینکه پا به درون حوزه‌ی تخصصی دیگران گذاشته‌اند. وضعیت نشر ایجاب می‌کند که رابطه‌ی قیاسی به معنای دقیق کلمه مدّنظر قرار گیرد. از آنجا که روابط قیاسی دربرگیرنده‌ی روابط دیگری نیز هستند که قابلیت فهرست شدن بیشتری دارند و در بیشتر فرهنگ‌های امروزی نیز وجود دارند، می‌توان در کل، روابطی که نه مبتنی بر هم معنایی‌اند و نه مبتنی بر تضاد معنایی، روابط قیاسی نامید.
اگر فرض کنیم که واژه‌های چند معنا در درون تعریف یک مدخل واژگانی گنجانده شده‌اند، آنچه عملاً باقی می‌ماند عبارت است از واژه‌های هم شمول (به استثنای مواردی از شبه هم معنایی)، رابطه‌ی جزء واژگی، واژه‌های هم بسته و تمامی انواع روابط دیگر که ممکن است از انباره‌ای که در ساختواژه‌ی هر زبانی تظاهر می‌یابد، پیروی کنند یا نکنند.

3-2-2 اطلاعات قیاسی برای تمام روابط

ورود انواع روابط قیاسی به خرد ساختار فرهنگ را می‌توان در فرهنگ الفبایی و قیاسی زبان فرانسه (GR, 1964) که تألیف آن در سال 1952 آغاز شده، و فرهنگ زبان فرانسه روبر بزرگ (NGR, 1985) مشاهده کرد. پل روبر در نظر داشت ترکیبی نو از دو فرهنگی که بهترین بودند یعنی فرهنگ لیتره (18) و فرهنگ بواسی یر ارائه دهد. عنوان اثر روبر دلالت بر این دارد که وی به مشخصه‌های واژه‌شناختی در چارچوبی الفبایی توجه کرده است. پیوستگیِ نظم صوری و نظم معنایی دقیقاً همان چیزی است که خواننده یا کاربر انتظار دارد. اطلاعات قیاسی کاملاً در خردساختار جای گرفته‌اند و هر مدخل فی‌نفسه «اندیشه»‌ای است که یافتن واژه‌های دیگر را، که فقط نام آنها ذکر شده، میسّر می‌کند. در این فرهنگ نه یک نظام مفهومی عام و کلی وجود دارد و نه واژه‌ی هسته‌ای، و تمام واژه‌هایی که در فهرست واژگان فرهنگ وجود دارند، با این رویکرد نظری تنظیم شده‌اند، ضمن اینکه تعداد ارجاعات قیاسی نیز بستگی به وضعیت مدخل دارد. بنابراین فرهنگ بزرگ روبر (GR) حوزه‌های معنایی را دسته‌بندی نمی‌کند و به نظر نمی‌رسد که این نقص باشد. کارکرد واژه‌شناختی به صورتی دقیق و به جا به واژه‌ی مورد جست‌وجو می‌انجامد، بنابراین وجود حوزه‌ی معنایی عام ضرورتی ندارد. بی‌شک برتری و امتیاز فرهنگ روبر بر مفرهنگ بواسی‌یر، رعایت نظم الفبایی در کلان ساختاری واحد، و بررسی کامل‌تر هر واژه است.
در مقابل، رابطه‌ی بین واژه‌ها در همان جا توضیح داده نشده است؛ اگر کاربری واژه‌ی مورد نظرش را به طور موقتی فراموش نکرده باشد می‌تواند تمام واژه‌ها را در جای الفباییِ خودشان جست‌و‌جو کند. در واقع، تنها رابطه‌ی قیاسی که در هر مدخل آمده، قیاس از نوع هم‌نشینی است. مؤلفان فرهنگ خیلی زود دریافتند که باید ارجاعات قیاسی را سامان دهند، نه اینکه مانند آنچه در فرهنگ‌های قیاسی امروز مشاهده می‌شود، گروه‌های واژه‌ها را بی‌درنگ تعریف کنند: آنان می‌بایست از شیوه‌ای طبیعی که در عین شفافیت، نزدیک‌تر به (ساختار و حال و هوای) زبان باشد، بهره جویند.

3-2-3 کاربرد مثال به عنوان تعریف معکوس

هدف از آوردن مثال (و نه دیگر فقط از کلمه) استفاده از ابزاری برای بیان «اندیشه» و راه یافتن به درک واژه‌ای جدید است؛ مثالی که نشان‌دهنده‌ی رابطه‌ی قیاسی باشد و شاید چنین روالی در هیچ فرهنگی یافت نشود.
مثال در فرهنگ، هر جمله یا زنجیره‌ی ممکنی است که واژه‌ی سرمدخل در آن آمده باشد (جمله یا زنجیره‌ای که خوش ساخت و معنی‌دار باشد). با توجه به تعریف بالا، می‌توان تعداد نامحدودی از زنجیره‌های ممکن را تصور کرد که فراتر از مفهوم ساده‌ی مثال‌سازی هستند («مثال مطلوب» نشان‌دهنده‌ی چیزی است که فرهنگ‌نویس درباره‌ی مدخل می‌گوید). مثال هر بافت ممکنی است که واژه‌ی مورد نظر در آن به کار رفته است. همچنین مثال می‌تواند زنجیره‌ای از واژه‌ها باشدکه تمام درجات و سطوح رمزگذاری زبان (از اصطلاحات گرفته تا زنجیره‌ها یا توالی‌های کاملاً منفرد پیش‌بینی نشدنی‌ای که نویسنده‌ای خلق کرده است) را شامل می‌شود. توالی‌های مشخص و قالبی که مدخل‌های خردساختار فرهنگ را تشکیل می‌دهند (و اغلب زیر مدخل نامیده می‌شوند) می‌توانند مترادف داشته باشند، مثلاً برای واژه‌ی malade mental «بیمار روانی» واژه‌ی مترادف fou «دیوانه»، برای avancer en âge «بالا رفتن سن» واژه‌ی مترادف vieillir «پیر شدن» و برای à toute allure «با سرعت» واژه‌ی مترادف rapidement «با سرعت». زنجیره‌های آزادِ واژه‌ها نیز می‌توانند مترادف داشته باشند؛ مثلاً مترادفِ femell du porce «ماده خوک»، واژه‌ی truie «ماده خوک» است. برای عبارت indigne de pardone «لایق بخشش نبودن» می‌توان واژه‌های مترادف impardonnable «غیر قابل بخشش» و irrémissible «غیرقابل بخشش» را ذکر کرد و faîre paraitre un ouvrage «اثری را منتشر کردن» دارای مترادف‌های éditer «اثری را منتشر کردن» و imprimer «اثری را منتشر کردن» و publier «اثری را منتشر کردن» است. به عبارت دیگر، هم‌معنایی از طریق زنجیره‌ای از چند واژه که فردی به عنوان «مثال» تولید می‌کند، توجیه کننده‌ی رابطه‌ی قیاس است. بنابراین، همواره می‌توان مثالی یافت که مترادف یا هم‌معنای یک واژه باشد، و این تعریفِ آن واژه است. پس هر مثالی که به شکل تعریف باشد، می‌تواند یک مدخلِ مترادف را به همراه بیاورد، رابطه‌ی قیاسی بین مدخل (م) و ارجاع قیاسیِ (ق) یک مثالِ (زنجیره‌ای از واژه‌ها شامل مدخل «م») مترادفِ «ق» است. بدین ترتیب، مثال، یک تعریف معکوس واز زمره‌ی اطلاعات واژه‌شناختی کامل و تمام عیار است. برای مدخلِ marcher «راه رفتن، قدم زدن» در فرهنگ بزرگ روبر جدید (NGR) چنین مثالی ذکر شده است: personnequi marche en dormant «شخصی که در خواب راه می‌رود» و واژه‌ی مترادف این مثال somnabule «خوابگرد» است. زمانی که تعریف واژه مترادف خیلی طولانی باشد، مثال نطفه‌ی تعریف است؛ مثلاً برای واژه‌ی maladie «بیماری» چنین مثالی داده شده است: inoculer une maladie «تلقیح (میکروب) یک بیماری» که دارای واژه‌ی مترادف vacciner «واکسن زدن» است.
تعریف تقریباً هیچ‌گاه زنجیره‌ی قالبی و مشخصی از واژه‌ها نیست، چرا که مبتنی بر تحلیل، و انتخاب واژه‌ها در آن کاملاً آزاد است.هر نوع توالی پذیرفتنی‌ای از واژه‌ها، هر چند که بسامد وقوع آن در گفتار بسیار نادر باشد، برای تعریف مناسب است. با وجود این، در مورد مثال «مطلوب»، عکس قضیه صادق است وکاربرد آن باید بسیار محتمل باشد. از این رو، یکی از عیب‌های استفاده از این روش، مثلاً تولید مثال‌های ناجور و نامناسب است (مثال‌هایی که مطابق با نظام زبان هستند، ولی کاربرد ندارند) و فایده‌ی آنها فقط این است که یکی از واژه‌های (دارای روابط) قیاسی را در خود دارند. این نقص در تمام موارد جلد اول فرهنگ بزرگ روبر مشاهده می‌شود. آلن رِی (1977:42) از مثالی که در این فرهنگ برای واژه‌ی amas آمده (دقیقاً به این صورت «amas de vapeur «توده‌ای از بخار»، نگاه کنید به nuage «ابر»») انتقاد می‌کند. این شیوه و روشِ نامطلوب که مخلوط آشفته و درهمی است از زنجیره‌ای از واژه‌های کاربردی و زنجیره‌ای از واژه‌هایی که بنا به اهداف فرازبانی واژه‌شناختی تولید می‌شود، در فرهنگ بزرگ روبر جدید اصلاح شده است. مثال هرگز نباید عجیب و غریب و خارج از قاعده و کاربرد باشد و گرنه ارزش و اعتبار خود را از دست می‌دهد.

3-2-4 آزادی کامل و محدودیت‌های دایرة‌المعارفی

در فرهنگ‌های بزرگ روبر و بزرگ روبر جدید استفاده‌های متنوعی از مثال شده است که در اینجا ذکر تمام انواع آن ممکن نیست. یکی از انواع مثال در این فرهنگ‌ها مثال از طریق جانشینی (19) است که به واژه‌ای مترادف منتهی می‌شود. مثلاً برای واژه‌ی montrer «نشان دادن» مثال Je me montrai devant le minister «من خود را به وزیر نشان خواهم داد» آمده و به واژه‌ی présenter «معرفی کردن» ارجاع داده شده است.
مثال توزیعی (20) نوع دیگری از مثال‌های به کار رفته در این فرهنگ‌هاست که واژه‌های همنوع را به وجود می‌آورد؛ مثلاً برای واژه péché «گناه» مثال péché capital «گناه کبیره» آورده شده که می‌تواند شامل واژه‌های هم‌شمول آن یعنیِ Avarice «بخل»، colére «خشم»، envie «حسد»، gourmandise «شکم‌پرستی»، luxure «شهوت»، orgueil «کبر» و paresse «تن‌پروری» باشد. نوع دیگر مثال، مثالی است که اسامی اجزاء را به همراه می‌آورد (مثلاً در مورد واژه‌ی pont «پل» آمده: «culée، butée، Abloc  parties d’un pont)؛ «بخشی از یک پل  زیرسازی پل، پایه‌ی کناری پل، پایه‌ی جناحی پل» مثال‌های دیگری نیز هستند که آزادتر هستند (مثلاً برای واژه‌ی métier «شغل، حرفه» آمده: «
«Apprendre un métier» «آموختن یک حرفه  کارآموز»؛ Apprenti «آموختن یک حرفه  کارآموز» در مورد واژه‌ی mot «کلمه» آمده: «Motus  surtout! Pas un mot «حتی یک کلمه  ساکت»»؛ و در مورد واژه‌ی mur «دیوار» آمده: «Bang  Crever le murde son «شکستن دیوار صوتی  (صدای) بمب»». حتی بعضی از مثال‌ها فرازبانی است، مثلاً در مورد واژه‌ی coquillage «صدف» آمده: «buccin, clam و Bigornean  Noms de coquillages» ). نشانه‌ی ستاره بر روی یک واژه به معنای ارجاع قیاسی است؛ مثلاً برای واژه main «دست» مثالِ qui Main tourne la manivelle * «دستی که اهرم را می‌چرخاند» آورده شده است.
حوزه‌ی واژه‌های هم شمول یا جزء واژه‌ها مشکل بزرگی را در فرهنگ‌ها پدید می‌آورد، چرا که برای بعضی از مدخل‌های واژگانی تعداد واژه‌های قیاسی‌ای که می‌توان ذکر کرد بسیار زیاد است، حتی اگر سعی کنیم آنها را بر اساس زنجیره‌های واژگانی از هم جدا کنیم (مثلاً در مدخل «گیاه» همه چیز را در مورد درخت، که واژه‌های مربوط به آن در مدخل «درخت» خواهد آمد، نخواهیم گفت، و در مدخل «درخت» نیز از میوه‌هایی که در مدخل «میوه» همگی شرح و توضیح داده می‌شوند، نام نمی‌بریم). معنای دقیق توزیع روابط قیاسی بین مدخل‌های یک فرهنگ، به زنجیره‌های خاص هر زبان و مجموعه‌ی اطلاعات ذکر شده بستگی دارد و این نه تنها از دیدگاه اصطلاح‌شناسی، بلکه به خصوص از جنبه‌ی کاربرد معاصر واژه‌ها و دیدگاه عوام در مورد کاربرد آنها نیز صادق است. برای لغت «درخت» یا «بیماری» نمی‌توان پیش‌بینی کرد که کدام یک از واژه‌های هم‌نوع رایج، هر یک از این واژه‌ها را از فهرست کامل اسامی درختان یا بیماری‌هایی که خواننده به آنها نیاز دارد (اسامی‌ای که در فرهنگ ذکر شده‌اند، چرا که دامنه‌ی فرهنگ به هر حال محدود است)، خارج می‌کند. بنابر این، فهرست طویلی از واژه‌ها ذکر می‌شود. واژه‌های «درخت» و «بیماری» جایگاه هسته‌ای پیدا می‌کنند و خردساختار کاملاً تحت تأثیر آنها قرار می‌گیرد. این پدیده فقط به اسم‌ها مربوط می‌شود (برای مقوله‌های دستوری دیگر به ویژه از مترادف‌ها استفاده می‌شود) و این نمایانگر آن است که فرهنگِ زبان وقتی که روابط قیاسی را به معنای دقیق کلمه شرح می‌دهد مانند یک دایرة‌المعارف عمل می‌کند. با وجود این، وابستگی به نشانه، مانع از شباهت و نزدیکی یک مدخل واژگانی مثل «بیماری» در یک فرهنگ زبان به همتای آن در یک دایرة‌المعارف می‌شود. توضیحات فرهنگ بزرگ زبان فرانسه‌ی روبر از جنبه‌ی علمی پیش پا افتاده‌تر (و دلبخواهی‌تر) است ولی کاملاً تحت تأثیر زبان قرار دارد (تحت تأثیر یک زبان) و نمی‌تواند از آن منحرف شود. صورت‌گرایی بر جهانی‌گرایی universalism برتری دارد همان‌طور که «جمله» در زبان‌شناسی بر «گزاره» در فلسفه برتری دارد. فرهنگ بزرگ زبان فرانسه‌ی روبر را نمی‌توان از جمله منابع مورد استفاده در ترجمه به شمار آورد.

پی‌نوشت‌ها:

1. Josette Rey -Debove, "Le traitement analogique dans le ldictionnaire monolingue", in Dictionaries: An International Encyclopedia of Lexicography. edited by F. J. Hausmann et.al, Berlin, New York: Walter de Gruyter, 1981; pp. 635-640.
2. analogie
3. Dictionnaire analogique de la langue franҫaise (Boissière, 1862)
4. dictionnaire analogique
5. Trésor de la langue française
6. hypernymie
7. hyponymie
8. relation du tout à la partie
9. champ sémantique : مفهوم حوزه‌ی معنایی نیز، مانند قیاس خیلی روشن و تعریف شده نیست.
10. morphologie lexicale
11. familles de mots
12. isotopie sémantique
13. collocations
14. lexicalization
15. onomasiologique
16. mot-centre
17. morphosémantique
18. Littré
19. Substitution
20. Distributif

منابع تحقیق :

Robert-Rey 2985 «= Alain Rey: Le Grand Robert de la langue fran?aise. Paris 1985. Abrev. NGR (Nouveau Grand Robert).
Rogel 1852 — Peter Mark Roget: Thesaurus of En¬glish words and phrases. Harlow 1852. Nombreu- ses reeditions.
Wahrig 2966 =* Gerhard Wahrig: Deutsches Wor- terbuch. Munich 1966(4185 col.].
Webster 1961 — Philip Babcock Gove (dirige par): /"Webster's Third New Internationa! Dictionary of the English Language, unabridged. Springfield, Mass. 1961 [2662 p.].

Rey-Debove A971 — Josette Rey-Debove: Etude linguistique et semiotique des dictionnaires fran- $ais contemporains. The Hague. Paris 1971.
Boissiere 1862= Prudence Boissiere: Dictionnaire analogique de la langue franfaise. Repertoire com- plet des mots par les idees et des idees par )es mots. Paris 1862 [1439,32 p.].
Imbs 1971* Paul Imbs (dirige par): Trfcsor de la langue fran?aise. Paris 1971 -*■ 1985. [A—Natality. Rey-Debove 1982 * Josette Rey-Debove: Le Ro¬bert Mfcthodique. Paris 1982 [XXlll, 1617,p.). Robert 1964 « Paul Robert: Dictionnaire alphabe- tique et analogique de la langue franfaise. Paris 1964 (publie par fascicules des 1953). Abrev. GR (Grand Robert).
Greimas 1966 = Algirdas Julien Greimas: S6- mantique structurale. Paris 1966.
Rey 1977 « Alain Rey: Le lexique, images et mo¬dules. Du dictionnaire a la lexicologie. Paris 1977.

منبع مقاله :
ترجمه‌ی: عاطفه‌ی ابهری...[ و دیگران]، (1395)، فرهنگ‌نویسی: مباحث نظری و کاربردی، تهران: کتاب بهار، چاپ اول.